ماهگرد یازدهم
ماه پاره ی من یازده ماه شد... این آخرین ماهگرده .. دخملم داره یک ساله میشه.. باورم نمیشه چقدر زود گذشت.. دخترک یازده ماه من کامل راه میره اما خیلی محتاطانه... بهش میگم دست بده دستش رو میاره جلو .. بابا مهدی بهش سلام نظامی یاد داده تا بابا از بیرون میاد دستش رو میبره کنار سرش و ددا (سلام) میگه... روز به روز که میگذره شیطون تر میشی... قبلا خیلی آروم بودی اما الان کمی زورگو شدی و اگه چیزی بخواهی بهت ندیم چنان اشکی میریزی که دل سنگ آب میشه... با غذا خوردنت مکافات دارم .. صبح ها اصلا میل به غذا و صبحانه نداری... عصر به بعد کمی سوپ اونم حتما با ماست میخوری... اما مدام به من چسبیدی.. جایی میریم تا از کنارت بلند میشم کلی اشک میریزی... اما من عاشق ا...