ماهگرد نهم
نازدونه من... دخمل خونه من نه ماه شد... نهمین ماهگرد درست برابر با هشتمین ساگرد عقد من و بابا مهدی بود .. نهمین ماهگردت در انزلی بودیم و همونطور که در پست قبلی گفتم مشاجره ای با بابا داشتیم... به همین خاطر این دو مناسبت (نهمین ماهگردشما و هشتمین سالگرد عقد ما) کیک کوچولویی گرفتم که تمام ناراحتی و دلخوریها از بین بره اما متاسفانه بدتر شد و بابا و داداش علی شبانه به تهران برگشتند بگذریم این نیز بگذرد.... اما از خانم طلا بگم که درست سر هشت ماهگی کاملا دست زدن رو یاد گرفتی و کلی من رو به ذوق آوردی ... دخملکم حالا بدون اینکه جایی رو بگیری خودت بلند میشی و چند ثانیه ای هم (10 ثانیه) روی پات می ایستی اما زود میفتی.. همچنان جارو بر...