تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

ماهگرد دوم و واکسن

تبسم من دو ماهه شد و الان کلی کارهای جدید میکنه... خواب شبش به نسبت منظم شده تقریبا ساعت 12 تا یک شب میخوابه و تا 6 صبح خوابه و حتی برای شیر هم بیدار نمیشه.. خیلی وقته که پوشک سایز 4 تا 9 کیلو براش میبندم... ماشالا دخملی تپل شده تازگیها به حرفهامون گوش میده و با آغون پاغون جواب میده.. وقتی باهاش بازی میکنم میخنده... عاشق خندیدناشم.. عاشق حموم و آب بازی هست... همیشه با بابا مهدی حمام میره... وقتی تو حموم صداش در نمیاد   واکسن دو ماهگی دخملی رو ساعت 12 روز پنجشنبه مورخ 1 اسفند 92 زدیم... به همراه بابا مهدی و داداش علی به مرکز بهداشت رفتیم و با فرو کردن آمپول به پای دخملی و گریه کردن دخ...
24 اسفند 1392

نی نی پارتی 1

روز سه شنیه مورخ 29 بهمن ماه 92 به مهمونی کوچولوها به میزبانی سمیه جون و آریو جون دعوت شده بودیم.. ساعت حدود 3 و نیم بعد از ظهر بود که به منزلشون رسیدیم...چون تنهایی سختم بود با دو تا وروجک برم.. خاله فروز مهربون برای کمک باهامون امد ... وقتی به منزل سمیه جون رسیدیم کلی نی نی ناز دو ماه اونجا بودند... خیلی خیلی خوش گذشت .. یکی از نی نی ها گریه میکرد.. دیگری پی پی میکرد.. دیگری شیر میخواست... دیگری بالا می اورد... کلی صحنه خنده دار اتفاق افتاد ... روز خیلی خوبی بود... به ما که کلی خوش گذشت... سمیه جون بابت مهمون نوازی و پذیراییت واقعا ممنون   دخملی اماده رفتن به مهمونی     سوفیا سادات...
24 اسفند 1392

اولین عروسی

دختر کوچولوی مامان برای اولین بار در تاریخ شنبه  19 بهمن ماه 92 به عروسی رفتی... دامادی پسر همسایه مادر جون (سید حسین صفایی) بود که البته ما دیر به مراسم رسیدیم و همون یک ساعتی که اونجا بودیم ... شما همش توکریر لالا کرده بودی قشنگم...و خدا رو شکر دخمل خانمی بودی.. یکشنبه هم با مادر جون و عمه فاطمه تو  مراسم پاتختیشون شرکت کردیم و باز هم خدا رو شکر دخمل خانمی بودی و تو بغل مامان تا آخر مراسم  لالا کردی عاشقتم که این قدر عزیز و خوبی دخملی تو کریر در تالار     دخملی اماده رفتن به پاتختی      ...
24 اسفند 1392

اولین ویزیت دکتر

عزیز دل مامانی برای اولین بار در 34روزگیت که 6 بهمن 92 میشد پیش  پزشکت رفتیم... اول که لباست رو در آورد وزن و قدت رو اندازه گرفت.. بعد کلی معاینه ات کرد و بالا و پایین انداختت اما شما همچنان خواب بودی و متوجه نشدی... خدا رو شکر دکتر از همه چیز راضی بود و گفت رشدت خوبه... اما متاسفانه یکم سرما خورده بودی اونم  احتمالا از من  گرفته بودی... و یک شربت اریترو مایسین بهت داد که خوب بشی.. امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه دخی خوشگل من   عکس های عشق مامانی تو مطب دکتر           ...
16 بهمن 1392

چهل روزگی

قشنگ مامانی چهل روزگیت مبارکککککککککککککککککک عزیز دلم روز ها خیلی تند و سریع میگذرند و تو داری روز به روز بزرگتر میشی و من دلم واسه تک تک این لحظات تنگ میشه... چهل روزگیت 12 بهمن میشد که مامان پروین و بابا حسین حمام بردنت و به قول معروف آب چهل روی سرت ریختند و عصرش با کلی دلتنگی به شهرستان بازگشتند... دلم برای هر دوشون خیلی تنگ شده.. ان شاء الله سایه پدر و مادر ها بالای سر فرزندشون باشه... خیلی بهشون زحمت دادم... همیشه بهشون محتاجم حتی الان که دیگه واسه خودم خونه و زندگی دارم.. همسر و فرزند  دارم.. اما وقتی اونها هستند پشتم محکمه.. پناه دارم.. بازم میشم کودک براشون.. خیلی دلتنگشونم ... مامانی بابایی دوستون دارم... &nbs...
16 بهمن 1392

ماهگرد اول

روزها به سرعت گذشت و عزیز دلم 30 روزه شد... هر روز که میگذره ماشالا خواستنی تر و تو دل برو تر میشی دخملک خوشگلم.. چقدر خوشحالم که خدا تو رو بهم داد... بعضی روزها اینقدر تو بغلم میگیرمت و فشارت میدم بعد میگم حکم چلوندن این نی نی خوشگل چیه؟ مامان جونی بدجور عاشقتم ... خدا رو شکر میکنم خدا یک پسر و یک دختر ناز و سالم بهم هدیه داده.. خدایا خودت کمکم کن که بتونم از امانتهایی که بهم دادی به خوبی مراقبت کنم... خدایا خودت حافظشون باش قد دخملی در یک ماهگی: 56 وزن دخملی در یک ماهگی: 4600 دخملک یک ماهه من     ...
16 بهمن 1392

اولین هاا

اولین باری که فهمیدم تو دلمی: 26 اردیبهشت 92 اولین باری که صدای قلبت رو شنیدم: 13 خرداد 92 اولین باری که جنسیتت رو احتمالی ( دختر) فهمیدم: 11 تیر 92 اولین باری که جنسیتت قطعی مشخص شد: 28 مرداد 92 اولین باری که در آغوش کشیدمت: 2 دی 92 اولین باری که شروع به دیدن و شنیدن کردی: 2 دی 92 اولین باری که حمام شدی: 8 دی 92 اولین باری که ناخن هایت را گرفتیم: 10 دی 92 .... اولین هایت برای من مادر خیلی شیرین بود شیرینی زندگیم...     بند نافت هم در پنج روزگی افتاد   ...
2 بهمن 1392

مهمونی

روز شنبه 28 دیماه مصادف با شب ولادت امام محمد و امام جعفر صادق بابا مهدی تصمیم گرفت مهمونی کوچکی به مناسبت به دنیا آمدن تبسم جونی در بوفه ملت برگزار کنه و فقط خانواده های من و بابا مهدی حضور داشتند خدا رو شکر شب خوبی بود و به همه خوش گذشت و تبسم 26 روزه من از اول تا آخر فقط خواب بود و چند دقیقه برای شیر خوردن بیدار شد و دوباره خوابید و اصلا اذیت نکرد..         ...
2 بهمن 1392

بیست روزگی دخملم

تبسم مامانی بیست روزه شد... بیست روزگی به مرکز بهداشت بردمت خدا رو شکر 900 گرم وزن زیاد کرده بودی و یک سانت هم قدت بلندتر شده بود هر روز که میگذره ماشاء الله شیرین تر و خواستنی تر میشی خصوصیاتت: کاملا گردن میگیری با هر خمیازه کشیدنت گریه می کنی وقتی به شکم می خوابونمت هر وقت که خسته میشی سرت رو این طرف و اون طرف برمیگردونی تو خواب قهقه می زنی و صدای خنده هات دل آدمو میبره در کل دختر خوب و آرومی هستی.. هزار ماشاءالله به جونت عزیزترینم   وزن: 3900   قد: 51 ...
2 بهمن 1392