تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

اولین سفر شمال

1393/7/5 16:17
نویسنده : مامانی
1,240 بازدید
اشتراک گذاری

نازدونه من اولین سفر شمالت زمانی رقم خورد که من و بابا مهدی به خاطر بعضی مسائل پیش پا افتاده مشاجره حسابی کرده بودیم (شرح ماوقع در وبلاگ داداش علی) و روز دوشنبه مورخ 31 شهریور ماه ساعت 5 بعد از ظهر با همراهی بابا حسین.. مامان پروین و خاله سیما و عمو رضا و آریا  راهی بندر انزلی شدیم....

در راه به علت تنگی جا... بیشتر بغل خودم بودی اما گاهی هم بغل مامان پروین میرفتی و گاهی هم میرفتی جلو و بغل خاله سیما مینشستی اما چون آریا هم جلو نشسته بود جاشون خیلی تنگ بود و البته خطرناک... در راه خیلی خیلی دختر خوبی بودی همش شیر خوردی و لالا کردی

به اصرار خاله سیما و  ماموریت داشتن بابات بالاخره راضی شد و راهی سفر شد و در بین راه که برای نماز و شام خوردن ایستاده بودیم بهمون ملحق شدند

شب اول به آرامی گذشت... دو تا ویلا داشتیم... دخمل کوچولو همش دوست داشت از این یکی ویلا به اون یکی ویلا بره چون ویلاها به صورت آپارتمانی بود و درهاش رو به رو هم باز میشد

سه شنبه هم کمی کنار دریا رفتیم و چون کمی هوا سرد بود زود به ویلا برگشتیم و داخل ویلا با علی و آریا مشغول بودی...

صبح چهارشنبه تمام مردها (بابا حسین.. بابا مهدی.. علی .. عمو رضا و آریا) کنار دریا رفتند و ساعاتی رو به آب تنی کردند پرداختند... من و دخملی هم کمی آنطرف تر مشغول آب بازی شدیم... اما تبسمم وروجک مامان همش میخواست بره تو آب و منم چون میترسیدم سرما بخوره زود به سمت ویلا برگشتم

عصر هم با خاله سیما و مامان پروین و عمو رضا و آریا و بچه ها به بازار انزلی رفتیم و ساعتی هم آنجا بودیم... بعد از برگشتن از بازار کیک گرفتم که هم نه ماهگی تبسم رو جشن بگیریم و هم اینکه با بابا مهدی آشتی کنم اما مدام برای جشن و کیک خوردن صداشون کردم اما نیومدند و بابا مهدی از فرصت استفاده کرد و به تهران بازگشت تا در مهمونی خواهرش (قبولی دانشگاه) شرکت کنه و علی رو هم با خودش به تهران برد

برای اینکه تنش این دعواها بخوابه و مامان و بابام کمی از سفر لذت ببرند دو روز دیگه پنجشنبه و  صبح جمعه در انزلی ماندیم و جمعه بعد از ظهر به تهران رسیدیم

این دو روز هوا به شدت بارونی بود و اصلا نمیشد کنار دریا رفت.. هوا هم سرد شده بود... دخملی بیشتر در ویلا بود... خلاصه سفر چند روزه شمال چندان خوش نگذشت غمگین

 

تبسم در بین راه موقع رفت

 

 

تبسم و داداش علی در ویلا

 

 

 

روز چهارشنبه کنار دریا

 

 

روز آخر در ویلا 

موقع جمع کردن وسایل

 

 

 

روز آخر.. موقع حرکت به سمت تهران

جلوی درب ویلا.. باران شدیدی میبارید

 

 

 

پی نوشت: به علت اینکه دوربین و موبایل نداشتم تعدادی عکس با موبایل بابا حسین و دوربین خاله سیما گرفتم که عکسهای موبایل بابا رو گرفتم اما به علت گم شدن دوربین خاله سیما عکس دیگری ندارم اما اگه دوربینش پیدا شد بقیه عکسها گذاشته میشود... خوشبختانه پیدا شد و دو تا عکس دیگه هم اضافه کردم

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مرجان
29 آبان 93 8:07
ایشاله که سفرهای بعدیتون فقط خوش بگذرونید.
مامانی
پاسخ
انشالله