ماهگرد نهم
نازدونه من... دخمل خونه من نه ماه شد... نهمین ماهگرد درست برابر با هشتمین ساگرد عقد من و بابا مهدی بود .. نهمین ماهگردت در انزلی بودیم و همونطور که در پست قبلی گفتم مشاجره ای با بابا داشتیم... به همین خاطر این دو مناسبت (نهمین ماهگردشما و هشتمین سالگرد عقد ما) کیک کوچولویی گرفتم که تمام ناراحتی و دلخوریها از بین بره اما متاسفانه بدتر شد و بابا و داداش علی شبانه به تهران برگشتند
بگذریم این نیز بگذرد....
اما از خانم طلا بگم که درست سر هشت ماهگی کاملا دست زدن رو یاد گرفتی و کلی من رو به ذوق آوردی ... دخملکم حالا بدون اینکه جایی رو بگیری خودت بلند میشی و چند ثانیه ای هم (10 ثانیه) روی پات می ایستی اما زود میفتی.. همچنان جارو برقی خونه هستی و عاشق مو کندن و مو خوردن هستی از نوزادی عادت داشتی وقتی شیره جانم رو می نوشی با موهام بازی کنی حالا که بزرگتر شدی قدرت دستانت زیادتر شده و موهام رو میکشی و میکنی و ذوق میکنی... عاشق دالی بازی هستی
روز به روز کارهای جدید و دلبریهای جدید... هر روز وروجک تر شدن.. هر روز عزیز تر شدن...
مامانی عاشقته
قربون اون صورت غمگینت بشم
پی نوشت: به علت بحث من و بابا مهدی بچه ها هم غمگین و ناراحت بودند.. انگاری با این سن کمشون واقعا میفهمیدند
پی نوشت: دوم مهر نهمین ماهگرد تبسم و هشتمین سالگرد عقدمون اصلا روز خوبی نبود و اون روز با کلی ناراحتی تموم شد
قد دخملی در نه ماهگی: 71
وزن دخملی در نه ماهگی: 9800