تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

دست نوشته

1393/8/22 13:7
نویسنده : مامانی
1,033 بازدید
اشتراک گذاری

می نویسم از حضورتمحبت

می نویسم از روزهایتمحبت

می نویسم از شیطنت هایتمحبت

می نویسم از شیرین کاریهایتمحبت

می نویسم از بهترین روزهای با ما بودنتمحبت

می نویسم از روزهایی که شادیم رو چندین برابر کردیمحبت

می نویسم از روزهایی که سخت بودند و نمی خواهم دوباره تکرار شوندمحبت

 

دوست دارم تمام لحظات و خاطراتت رو برایت ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی از خوندنشون لذت ببری و بدونی که چقدر برای ما عزیزی.. چقدر وجودت آرامش بهمون داده... ممنون که هستی..بغل

 

خاطره 1:

یک روز داداش علی تب داشت و برده بودمش داخل دستشویی که پاشویه اش بدم.. وقتی اومدم داخل هال دیدم نیستی.. همه جا دنبالت گشتم.. از این اتاق به اون اتاق.. آشپزخونه و کمدها.. اما نبودی.. کلی نگران شدم .. پیش خودم گفتم در و پنجره ای که باز نبوده... هرچی صدات میکردم جواب ندادی .. یهو رفتم داخل حمام دیدم نشستی زیر صندلی داری با شامپو بازی میکنی و هر وقتی که من صدات میکنم یواشکی میخندی... اون لحظه نمی دونستم چکارت کنم اما گرفتمت تو بغلم تا جایی که می تونستم بوست کردم شیرینمبوس

 

خاطره 2:

ایام عزاداری سالار شهیدان امام حسین (ع) بود و ما هر شب برای شرکت در مجالس ابا عبدالله الحسین به بیت العباس (حسینیه نزدیک خونمون) میرفتیم هر شب موقع شور گرفتن مداح و پشت سر هم حسین حسین گفتن شما تند تند دست میزدی و نانای میکردی و سق میزدی.. همه اطرافیان عوض اینکه گریه کنند به کارهای شما میخندیدندخندونک

 

خاطره 3: 

یکی از روزهای محرم  برای شرکت در جلسه روضه خوانی امام حسین به خانه یکی از همسایه ها رفته بودیم... بعد انتهای جلسه شد یکی از خانمها لباس برای فروش آورده بود.. برای دیدن لباسها پیشش رفتم اما دیدم یهو صاحب مجلس داره بدو به سمت ما میاد.. نگو که تبسم در بوفه  ظرفهای کریستال رو باز کرده و رفته طبقه اول نشسته.. خدا خیلی رحم کرد.. صاحبخونه به موقع دیده بود و گرنه هم تبسم و هم کلی از کریستالها داغون میشدندخطا

 

قربون اون خنده قشنگت بشم تبسمممحبت

 

 

فدات بشم که دوست داری همه چیز رو گاز بگیری

 

پسندها (14)

نظرات (3)

مامان ریحانه
10 آذر 93 13:39
عزززززززززززززززیزم چه خاطره های جالبی وروجکی شده برای خودش خانمی از الان باید همه ی حواست پیش تبسم جون باشه تا دست از پا خطا نکنه قربونش بره خاله
مامانی
پاسخ
مرسی خاله جون خدایی خیلی وروجک شده اما تا حواسم پیش این هست اون یکی خرابکاری میکنه
مامان آریانا پرنسس مبارز
10 آذر 93 20:31
سلام... تبسم سلطان چقدر تاج برازنده شماست
مرجان
12 آذر 93 8:53
چقدر با این تاج خوشگلتر شده ، مثل پرنسس ها شده ، ماجرای بوفه کریستالها هم خیلی باحال بود ، البته واقعا خدا رحم کرد.
مامانی
پاسخ
مرسی مرجان جون واقعا خدا رحم کرد