تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

عکسهایی از خانم طلا

دخمل قشنگ مامان اولین بار چند ساعت بعد از تولد خاله سیما با تربت امام حسین کامت رو برداشت در یک روزگی بابات واست شناسنامه گرفت.. در پنج روزگی نافت افتاد... تبسم جونی من چند ساعت بعد از تولد  تبسم من در دو روزگی تبسم من در 5 روزگی  تبسم من از ده تا بیست روزگی قربون اون خنده قشنگت بشم نازنینم ناز نگاهت منو کشته             دخمل شیرینم عاشقتمممممممممم ...
2 بهمن 1392

خاطره تولدت

شنبه سی آذر ماه مصادف با شب یلدا برای خرید میوه و آجیل با داداش علی بیرون رفتیم و پس از خرید کلی میوه از سه طبقه بالا اومدم و برای شب یلدا به پختن شام (سبزی پلو با ماهی) درست کردن ژله و تزیین هندونه و ... پرداختم، داداش علی هم خوابید... همه کارها انجام شده بود... علی از خواب بیدار شده بود و بیحال بود و میگفت گلوم درد میکنه، دست به سرش کردم دیدم تب داره.. سریع دست و پاش رو شستم و بهش استامینوفن دادم کمی تبش پایین اومد... بابا مهدی هم  از سر کار اومد.. با همدیگه شام خوردیم و دور سفره یلدا نشستیم.. همیشه بعد از غذا خوردنم تکون میخوردی.. اما بعد از شام دراز کشیدم دیدم تکون نمی خوری... میوه خوردم تکون نخوردی... کمی کیک خوردم یک تکونه...
29 دی 1392