تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

عید فطر.. خمین.. سومین عروسی

1393/5/13 8:22
نویسنده : مامانی
4,273 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه هفتم مرداد  روز عید فطر و مصادف با  اولین عید بعد از فوت عمو سعید بود که ما به همراه خانواده بابایی برای عرض تسلیت و عید بر به منزل عمو رفتیم... حدودا یک ساعتی آنجا ماندیم و پس از برگشت و صرف ناهار و کمی استراحت وسایلامون رو جمع کردیم و حدود ساعت هفت شب با مادر جون و عمه ها راهی خمین شدیم.. حدود ساعت 12 رسیدیم و همه مشغول کار (آماده کردن منزل آقا سعید)  بودند و تازه سفره شام را انداختند...

 

مادر جون و تبسم و مهر آسا

چهارشنبه هشتم مرداد روز حنابندان بود...حدود ساعت ده صبح من و بچه ها به همراه خاله معصومه و شکوفه (دختر خاله بابا) .. مریم خانم و بچه هاش (زن پسر خاله بابا) و زندایی مهین برای جهاز آوردن به منزل عروس رفتیم ... همه در حال تهیه و تدارک ناهار و شام بودند... کلی مهمون از شهرستان آمده بود...  جوانهای فامیل پانتومیم بازی کردند.. بچه ها هم خوب بودند... تبسم هم دست به دست بغل همه می چرخید.. بعضی ها روی پاشون خوابش می کردند.. خلاصه مثل توپ قلقلی از این طرف به اون طرف میرفت...  وسایلی که باید برای بردن به خونه عروس رو آماده می کردند تزیین کردند .. حنا درست کردند.. سبد میوه و شیرینی رو آماده کردند و ..... پس از صرف شام همگی آماده شدند و به منزل عروس رفتیم... حدود یک ساعتی آنجا ماندیم و سپس به منزل خاله معصومه برگشتیم

 

 

تبسم ساعت دوازده و نیم نصفه شب

از خواب داره غش میکنه اما مقاومت میکنه و نمیخوابه

 

 

 

پنجشنبه نهم مرداد همه خانمهای خونه در حال مرتب کردن منزل و آقایون کارهای بیرون رو انجام میدادند آخه مراسم عروسی در منزل برگزار میشد ..با این تفاوت که خانواده عروس هم برای چیدن جهاز آمده بودند و در طبقه پایین جهاز رو میچیدند... رسم خمینی ها به این صورت هست که  عروس تو خونه خودشون و برای خانواده خودش و داماد در منزل خودش برای خانواده خودش مراسم میگیرند و آخر شب داماد به منزل مادر عروس میره و عروس رو به خونه اش میاره ... شب از راه رسید و مهمانها آمدند و مراسم با خوندن مولودی و ... رونق گرفت (به احترام فوت عمو باقر آهنگی گذاشته نشد) و پس از صرف شام همه به منزل مادر عروس رفتند... من و بچه ها و بابایی در منزل خاله موندیم... آخه تبسم از عصر به بعد مرتب گریه می کرد و اصلا آروم نمیشد انگاری از شلوغی و سرو صدا عاجز بود.. حتی فکر کردیم دل درد شده و عرق نعنا بهش دادیم اما فایده نداشت.. تا اینکه خونه ساکت شد و تبسم  آروم شد...

 

 

آخر شب دوباره کاروان عروس و داماد به منزل برگشتند و عروس رو راهی خونشون کردند

جمعه دهم مرداد هم مراسم پاتختی بود و به علت ترافیک سنگین جاده ها برای مراسم نموندیم و ساعت حدود شش عصر به سمت تهران حرکت کردیم و یازده به منزل رسیدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)