تعطیلات بهمن 93
امسال 22 بهمن ماه چهارشنبه افتاده بود و ما هم تصمیم داشتیم یک سفر کوتاه به خمین داشته باشیم اما از آنجایی که بابا درگیر فروختن ماشین قبلیمون و خرید ماشین جدید بود بنابراین نتونستیم به سفر بریم روز سه شنبه بابا مهدی ماشین جدید رو سند زد و برای اینکه به ما شیرینی ماشین رو بده سه شنبه شب به رستوران هانی مرکزی رفتیم... وای که چقدر شلوغ بود.. کلی غذا از جمله لازانیا.. ته چین مرغ.. کوفته و خوراک مرغ سفارش دادیم... سالاد و ماست و .. هم که سلف بود خلاصه کلی بخور بخور کردیم و خوش گذروندیم...
روز چهارشنبه به علت بارندگی شدید و سرماخوردگی بچه ها از خونه بیرون نرفتیم و کلی تو خونه بچه ها بازی کردند و خوش گذروندند
عصر روز پنجشنبه هم به یک مهمونی با میزبانی سمیرا جون و راستین جونی دعوت شده بودیم.. البته به نوعی تولد راستین جونی بود...کلی وروجک یک ساله دور هم جمع شده بودند... سمیرا جون هم که کلی زحمت کشیده بود و این فسقلی ها تمام خونه زندگیش رو بهم ریختند
میزبان کوچک راستین جونی
تبسم در مهمونی
اینجا جیغ میزنه که بادکنک رو بگیره
اینجا بادکنک داره و کلی خوشحاله
تبسم با کلاه رنگین کمانی
دخملی با دوچرخه راستین جونی بازی میکنه و کلی ذوق زده شده
عکسهای دسته جمعی کوچولوها
متاسفانه همشون در حال حرکت بودند و یکجا نمی موندند
آریو.. تبسم... سوفیا و راستین
آرشا... پرهام.. تبسم... راستین... رونیا
تبسم... سارینا.. پرهام
سامان.. تبسم.. علی
تبسم و سوفیا سادات
دخملی و پسملی در حال پفیلا خوردن
میز عصرونه ای که سمیرا جون زحمت کشیده بود
همه چیز عالی و خوشمزه بود
میز عصرونه : دلمه برگ مو.. سالاد الویه.. کشک بادمجان.. ته چین مرغ.. ژله و پان اسپانیا و نوشیدنی
شب هم حدود ساعت 7 بابا مهدی دنبالمون امد و راهی خونه مادرجون شدیم و شام هم اونجا بودیم که همون شب مادرجون بهمون گفت که حال عزیز جون (مادربزرگ بابا مهدی) بد شده و برای جراحی سرش بیمارستان بستری شده...
عصر جمعه هم به همراه عمه زینب و فاطمه راهی بیمارستان شدیم برای عیادت عزیز جون که متاسفانه هنوز هوشیاریش رو بعد از عمل به دست نیورده بود و نتونستیم باهاش حرف بزنیم .. امیدوارم زودتر حالش خوب بشه که سایه بزرگتر همیشه بالای سرمون باشه و دعای خیرش بدرقه راهمون
شنبه هم که روز ولنتاین بود و من به دلیل سرگرم بودن با بچه ها کلا یادم رفته بود تا اینکه همسری موقع برگشت از سرکار برام هدیه خریده بود که کلی ذوق زده و خوشحال شدم و البته از اینکه خودم این روز رو یادم رفته بود شرمندش شدم...
اینم هدیه همسری به من
میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند
بعضی ها مثل " ب " برات میمیرند
مثل " د " دوستت دارند
مثل " ع " عا شقت میشوند
مثل " م " منتظر می مونند
تا یه روز مثل " ی " یارت بشن.
عشقم روزت مبارک