چهارمین عروسی
قشنگ مامان برای بار چهارم در تاریخ شنبه پانزده شهریور ماه به عروسی رفتیم
عروسی نوه خاله مادر جون (علی عظیمی و فرزانه جون )بود.. چون روز اول هفته بود ما مجبور شدیم با خانواده بابا مهدی به عروسی بریم و بابا از سرکار مستقیم به عروسی بیاد ...
اما این دفعه مثل دفعه های قبل آروم نبودی.. ماشاالله وروجک شده بودی.. به همه چیز دست میزدی.. کیک های روی میز رو برمیداشتی و توی دهن کوچولوت میزاشتی و مدام هم بغل میخواستی...
پایین سالن عروسی, سالن آتلیه بود به همراه بابا تصمیم گرفتیم که عکس بگیریم... به هزار بدبختی فقط تونستیم یک عکس چهار نفره بگیریم.. و اصلا نزاشتی ازت عکس تکی بگیریم.. آخه همش میخواستی شیطونی کنی وروجکم..
موقع صرف شام هم چون مرتب میز رو بهم میریختی مجبور شدیم بزاریمت پایین میز و کلی وسیله جلوت گذاشتیم که سرت به اونها گرم بشه اما همش به دو دقیقه نکشید که باز شروع به شیطونی کردن کردی
تبسم آماده رفتن به عروسی
تبسم با دهن کیکی
یکشنبه هم به همراه عمه هات به مراسم پاتختی رفتیم... کلی هم اونجا شیطنت کردی و همش م خواستی کنجکاوی کنی و بری این طرف و اون طرف و به همه چیز دست میزدی
تبسم داخل ماشین برای رفتن به پاتختی