تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

نی نی پارتی 3

1393/6/26 20:18
نویسنده : مامانی
1,658 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوشنبه مورخ 24 شهریور ماه به مهمونی جشن دندونی سوفیا سادات عزیزم دعوت شده بودیم... این مهمونی قرار بود زودتر از این موقع برقرار بشه اما عاطفه جون منتظر ما شده بود که از کرمان برگردیم... در این مهمونی خاله فروز هم همراهمون بود چون در مهمونیهای گذشته که تبسم کوچکتر بود به کمک نیاز داشتم و خاله مهربونم کمک حالم بود ... دوستام عاشق  مهربونی های  خاله فروز شدند و  این دفعه خودش رو  دعوت کرده بودند...

موقع رفتن با مترو رفتیم و خاله فروز و آیسان و دو تا جوجه هاش هم در مترو به ما ملحق شدند بعد ایستگاه صادقیه پیاده شدیم و تا در خونشون دربست گرفتیم... موقع برگشت هم محدثه جون (خواهر عاطفه جون) ما رو خونه خاله فروز رسوند...

اما از مهمونی کوچولوها بگم که چقدر خوش گذشت.. کلی نی نی وروجک که تازه چهار دست و پا میرفتند  یا همه جا رو میگرفتند و بلند میشدند... یا از زیر میزو صندلی باید پیداشون میکردیم خلاصه خیلی وروجک شده بودند.. همش باید دنبالشون راه می رفتیم.. تبسم بعد از خوردن سوپی که خاله آیسان درست کرده بود حدود دو ساعتی خوابید و من از مهمونی لذت بردمآرام

 

امیر محمد.. سید طاها.. فاطمه.. تبسم.. سامیار

 

 

سوفیاسادات.. امیر محمد.. سید طاها.. فاطمه.. تبسم.. سامیار.. آریو

 

 

آریو.. راستین... فاطمه.. تبسم... سامیار.. سارینا

 

 

تبسم در حال آواز خوندن و نگاه سید طاها خندونک

 

 

سارینا... فاطمه.. سوفیا سادات

 

 

تبسم... پرهام.. آیلا

 

 

پرهام روی تبسم لمیدهخندونک

 

 

بازی تبسم و پرهام

 

 

دخملی خوابیده و با عروسکهای انگشتی بازی میکنه

 

 

اینم تمام نی نی هایی که در جشن دندونی حضور داشتند

 

 

کیک دندونی سوفیا سادات

 

 

میز پذیرایی عصرونه ( سوفله بادمجان.. کشک بادمجان.. سالاد قارچ.. چیکن استراگانوف.. آش دندونی.. پیراشکی با خمیر یوفکا... پاناکوتا.. جندین نوع ژله و ...)خوشمزه

 

 

 

پی نوشت 1: از مهمون نوازی عاطفه جون خیلی خیلی ممنونیم .. خیلی خیلی خیلی بیشتر از انچه که فکر میکردیم زحمت کشیده بود... شرمنده که زندگیت رو به هم ریختیم و رفتیمخجالت

پی نوشت 2: موقع خداحافظی با همه روبوسی کردیم و رفتیم که سوار آسانسور بشیم که ناگهان خاله عاطفه گفت تبسم رو نمیخواهی با خودت ببری... قربونت برم یادم رفته بود بغلت کنم و بیارمت..خندونک

پی نوشت 3: عکس انداختن از نی نی های این سنی خیلی سخته.. بیشتر عکسها با حضور خود مامانها گرفته شده اما به علت بی حجاب بودن از گذاشتن عکسهای مامانها و نینیها معذورمخجالت

پسندها (4)

نظرات (5)

مرجان
22 آبان 93 8:24
حالا دیگه تبسم رو جا میزارین ؟ البته سخته با دو تا بچه جمع و جور کردن ، توو شلوغی آدم حواسش پرت میشه.
مامانی
پاسخ
وای صحنه جالبی بود.. اصلا باور نمیکردم که دخملی رو جا گذاشتم
محمد
22 آبان 93 8:51
با اجازتون جزء دوستانم قرارتون دادم درود بر تبسم خانم کوچولوی دایی
مامانی
پاسخ
ممنون محمد آقا
هما
22 آبان 93 11:06
چه مهموني بامزه اي بوده.پر از هيجان و براي شما مامانا پر از بدو بدو
مامانی
پاسخ
انشاالله شما هم به لطف خدا این روزها رو تجربه کنی مهربونم
مامان آنیل
28 آبان 93 21:06
خیلی نازه خدا حفظش کنه
مامان سمیرا
4 آذر 93 19:04
خیلی باحال بود... تبسم اون لحظه چه احساسی داشت؟ اینجوری بود؟
مامانی
پاسخ