تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

مدلهای خوابیدن دخملی

تبسم عزیزم از نوزدای عادت داشتی روی شکمت می خوابیدی.. یعنی وقتی روی شکمت میزاشتم آرام میگرفتی و می خوابیدی.. الان بعد از گذشت شش ماه هنوز عادت داری به شکم یا پهلو بخوابی.. همین که صافت میکنم خودت دمر میشی و میخوابی..   فرشته کوچولوم راحت بخوابی و خوابهای رنگی ببینی         ...
29 خرداد 1393

غلت زدن خانم طللاا

تبسم جونی  درست در پنج ماهگی دمر شدی (یعنی از حالت خوابیده به پشت برگشتی و رو به شکمت خوابیدی) و دقیقا دو هفته بعدش  یعنی حدودا پنج ماه و نیمت بود که کامل غلت میزدی (یعنی هم می تونستی دمر بشی و هم می تونستی دوباره به پشت برگردی)... ماشالا با همین غلت زدنهات خونه رو طی میکنی..گاهی با صورت و سر جلو میری... گاهی پسروی میکنی... گاهی میخوای روی زانوهات بایستی اما ناموفقی.. کلا خیلی خانم طلا بلاااا شدی...   عاشق تمام ثانیه ثانیه این دوران هستم در حال کشف همه چیزززززززززز       ...
27 خرداد 1393

دلفیناریوم برج میلاد

پنجشنبه 22 خرداد 93 مصادف با شب نیمه شعبان ساعت شش و نیم بعد از ظهر با بلیط هایی که از قبل تهیه کرده بودیم برای تماشای  دلفیناریوم  رفتیم هر چند که ما دلفینی ندیدیم و فقط شیرهای دریایی نمایش اجرا میکردند ...   تبسم تو بغل بابایی در حال تماشای شیردریایی       نمایی از فضا و محوطه دلفیناریوم       تبسم و بابایی بیرون از محوطه و در انتظار نوبت عکس گرفتن با شیر دریایی     عکس خانواده چهار نفره ما با شیر دریایی که البته عکس قشنگی نشد اما برای یادگاری خوبه   ...
24 خرداد 1393

سوراخ کردن گوش دخملی

روز یکشنبه  18 خرداد 93 حدود ساعت ده صبح من و تبسم و علی خونه رو به قصد ثبت نام  علی در مهد کودک ترک کردیم.. بعد از ثبت نام داداشی داشتیم به منزل برگشتیم که دیدم مطب دکتر متخصص  اطفال (دکتر نوحه خوان) خلوت هست... سریع کالسکه رو بیرون از مطب گذاشتم و با بچه ها وارد سالن شدیم.. از منشی دکتر پرسیدم که میخوام گوش دخملم رو سوراخ کنم آیا الان برای سنش مناسب هست گفت بله... دوباره پرسیدم من استرس دارم دخملم اذیت نمیشه.. گفت نه..گفتم یعنی درد نداره..گفت خیلی سریع اتفاق میفته و فقط موقع سوراخ کردن گریه میکنه... بنابراین با کلی استرس و دلشوره تصمیم گرفتم گوش دخملی رو سوراخ کنم.. بعد چند تا گوشواره با رنگهای مختلف به من و داداش علی نشون...
20 خرداد 1393

اولین عکس عکاسخانه

روز شنبه مورخ 17 خرداد 93 که درست پنج ماه و نیمه شدی برای اولین بار به عکاسخانه رفتیم... در اصل رفتیم برای مهد داداش علی عکس 3*4 بگیریم که گفتم حالا که اینجا هستیم دو تا عکس یادگاری هم از شما بگیرم.. دکور خاصی نداشت.. مجبور شدم از پشت بگیرمت و یک عکس معمولی ازت بگیریم... انشاالله در آینده ای نزدیک آتلیه میبرمت         ...
19 خرداد 1393

نی نی پارتی 2

روز سه شنبه مورخ 13 خرداد 93 به مهمونی کوچولوها به میزبانی طیبه جون و سید طاها دعوت شده بودیم... چون تنهایی سختم بود با دو تا وروجک برم.. خاله فروز مهربون برای کمک باهامون امد از در خونه آژانس گرفتیم و رفتیم دنبال مژگان جون و فاطمه جون بعد همگی باهم به مهمونی رفتیم ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که به منزلشون رسیدیم... به محض ورود با کلی نی نی 5 ماه با ماماناشون مواجه شدیم... طیبه جون کلی زحمت کشیده بود... خیلی خیلی خوش گذشت و تا ساعت حدود 7 آنجا ماندیم... طیبه عزیزم بابت مهمان نوازی و مهربونیت و پذیراییت یک دنیا ممنون   دخملی برای رفتن به مهمونی آماده شده     اینم داداش علی که آماده رفتن شده...
15 خرداد 1393

جشن دندونی

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جزو کباب خورا       فرشته کوچولوی خونمون زودتر از آنچه که فکر میکردم اولین مروارید سفیدت نمایان شد.. خدایی سرفه ها و خس خس سینه وحشتناکت  گواه این بود که  چقدر اذیت شدی تا استخوان دندونت گوشت لثه ات  رو بدره و بیرون بیاد مبارکت باشه نازنینم..   عزیز دل مامان دوست داشتم تا بابا حسین و مامان پروین تهران هستند برات یک جشن دندونی کوچولو بگیرم.. بنابراین روز دوشنبه پنجم خرداد 93 با همکاری مامان پروین و بابا حسین برات...
7 خرداد 1393

تبسم و علی در لباس مامان

یک روز قبل از اینکه ازدواج کنم مامان پروین از تو کمد لباسها یک لباس آبی بچه گانه در آورد و گفت این مال خودته و من نگهش داشتم امیدوارم روزی تن نینیت ببینم و اون سالها به سرعت سپری شد در حالیکه.. این لباس رو یک بار در آبان 90 تن پسمل کوچولوم کردم و یکبار هم در خرداد 93 تن دخمل نازم کردم خیلی خاطرات گذشته  شیرین و دلچسبه... چقدر علاقه و عشق میخواد که یک مادر لباس بچه اش رو نگه داره واسه نوه اش.. چقدر آدمی ذوق میکنه وقتی میبینه که مادرش به چه عشقی خاطرات گذشته رو با چندین تیکه لباس یادآوری میکنه مامان پروین جون  همیشه عاشقتم مهربونم   علی آبان 90   مامان سپیده  فروردین 65...
5 خرداد 1393

ماهگرد پنجم

ماه مامان پنج ماه شد.. چقدر این دوران دوست داشتنی زود میگذرد.. دوست دارم این لحظات کمی دیرتر بگذرند.. کاش زمان می ایستاد و من از بودن در کنارت سیراب میشدم... خوشگلکم ماشاالله خیلی شیرین شدی... الان خودت دمر میشی.. خنده هایی معنی دار میکنی... و امااااااا دخملی درست روز پنج ماهگیش دندون دار شد روز دوم خرداد که تبسمم پنج ماهه شده بود... مهمونی در خانه خاله ساقی به مناسب روز پدر برگزار شد.. آخه بابا حسین عزیز شهرستان بود و ما با ده روز تاخیر روز پدر رو جشن گرفتیم.. خاله ساقی کلی زحمت کشیده بود و ناهار مفصلی درست کرده بود.. بعد از ظهر همه در حال استراحت بودند و من و تبسم و خاله سیما بیدار بودیم.. تبسم بغل خاله سیما بود که یکدفعه خاله با ...
3 خرداد 1393

اولین بهشت زهرا

عمو سعید (عمو بابا مهدی ) روز دوشنبه 15 اردیبهشت با پای خودش برای چکاپ و یکسری آزمایش به بیمارستان میره که همونجا به علت وخیم بودن جواب آزمایش بستری میشه .. تشخیص دکتر ها سرطان کبد بود.. و در نهایت روز سه شنبه 23 اردیبهشت با دست و پنجه نرم کردن با بیماری هولناکی که ثانیه به ثانیه پیشرفت میکرد در برابر فرمان حق تسلیم میشه و به دیدار حق میشتابه... خدایش بیامرزد.. چهارشنبه 24 اردیبهشت تشییع جنازه بود اما به علت اینکه هر دو تا جوجه هام مریض بودند نتونستم در مراسم شرکت کنم اما بابا مهدی به همراه خانواده اش رفت و برای مراسم هفت که دوشنبه 29 اردیبهشت میشد برای قرائت فاتحه به بهشت زهرا رفتیم   عموی عزیز منزل ابدیت مبارک &nbs...
31 ارديبهشت 1393