تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

آتلیه یکسالگی

بعد از کلی تلاش برای راضی کردن آقای پدر برای رفتن به آتلیه، روز دوم دی ماه که تعطیل بود رو برای آتلیه رفتن مناسب دیدم و بیعانه ای برای آتلیه واریز کردم اما با پیش اومدن سفر یهویی به کرمان مجبور شدم با آتلیه تماس بگیرم و برای 12 دی ماه وقت رو فیکس کنم اما بعد از برگشت از سفر یادم رفت وقت آتلیه داریم یهو روز جمعه ساعت 12 ظهر یادم امد که وقت آتلیه داریم زنگ زدم و دیدم بله وقتمون فیکس شده که اگه نریم بیعانه ای که دادیم سوخت میشه.. سریع به آرایشگاه رفتم.. ساعت سه خونه امدم دیدم همه خوابند و آقای پدر سردرد بدی داره... اما با کلی اصرار و تمنای من بالاخره راضی شد که بیاد وقتمون ساعت 5 تا شش و نیم عصر بود.. حدود ساعت شش به آتلیه رسیدیم آخه م...
18 دی 1393
2523 25 26 ادامه مطلب

اندر احوالات دخملک یکساله

نازگلک یکساله هفت تا دندون داره و هشتمین مرواریدش کمی از صدف بیرون زده و خودش رو نمایان کرده نازگلک یکساله از مبل و صندلی روزی صد بار بالا و پایین میره   نازگلک یکساله اگه چیزی بخواد بهش ندیم پاهاش رو به زمین میکوبه یا اینکه سرش رو روی زمین میزاره و چنان گریه زاری میکنه که دل سنگ آب میشه کسی ندونه فکر میکنه چقدر بچه رو اذیت کردیم ​نازگلک یکساله عاشق تلفن و موبایل هست و تا کسی زنگ میزنه با غرغر میفهمونه که تلفن رو میخواد بعد که بهش تلفن رو میدیم . .خانمی راه میره و مدام پشت سر هم میگه ددام و دد گاهی هم پوزخندی میزنه نازگلک یکساله کامل راه میره اما موقعی که در حالت دویدن هست گاهی زمین میخوره نازگلک یک ساله کاملا بی اشتها ه...
15 دی 1393
1010 22 13 ادامه مطلب

واکسن یکسالگی

ناناز مامان دوم دیماه باید واکسن یک سالگیت رو میزدیم اما به دلیل اینکه کرمان بودیم و مدارکت رو نبرده بودیم نتونستیم واکسنت رو بزنیم بعد از اینکه از سفر هم برگشتیم دردونه کوچولوی خونه مریض شد و نهایتا چهارشنبه دهم دی ماه برای زدن واکسن به مرکز بهداشت رفتیم... بعد از معاینه و اندازه گرفتن قد و وزنت توسط مسئول واکسیناسیون متوجه شدیم که اصلا از ده ماهگی وزن نگرفتی و روی ده کیلو ثابت موندی و برای معاینه مجدد باید دهم بهمن ماه به مرکز بهداشت مراجعه کنیم اما موقع زدن واکسن.. مجبور شدم پاهای کوچولوت رو محکم بین پاهام بگیرم و با دستهام هم یک دستت رو محکم بگیرم که تکون ندی... همین که واکسن رو بهت زدند جیغت به هوا بلند شد اما همین که بهت شی...
12 دی 1393
1052 21 10 ادامه مطلب

یک سالگی ماه مامان

در اولین روزهای زمستانی بود که چشمهای قشنگت رو برای دیدن همه قشنگی های دنیا باز کردی دوم دیماه روز بیاد ماندنی و پر خاطره ایست که هیچگاه از ذهن من مادر فراموش نمیشه و بی شک همیشه و همه سال در این روز به خاطر  زمینی شدنت خوشحالم       دارم میشم یک ساله......................وای که چه کیفی داره   راه میرم و میخندم...........................راستی که مثل قندم     قربون خنده قشنگت بشم     دخترم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی..   &n...
8 دی 1393
1319 21 22 ادامه مطلب

اولین یلدا دخملی

شب یلدا ، طولانی ترین شب سال ، آخرین شب پاییز و مقدمه ای بر زمستان .   شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است  شب یلدا شب فر و کیان است / نشان از سنت ایرانیان است      دخمل نازم پارسال سی آذز ماه شما آخرین روزهایت رو در منزل اولیه ات سپری میکردی.. پارسال به خاطر بی احتیاطی من برای خرید و حمل میوه دیگه تکون نخوردی و دو روز بعدش زمینی شدی... اما امسال دخمل من وروجکی شده بود که یک لحظه آروم و قرار نداشت و میخواست همه چیز رو بهم بریزه   امسال در کنار پدر و مادر عزیزم.. میز یلدایی به پا کردیم و سنت ایرانی بودنمان رو جشن گرفتیم.. چقدر زیباست که نیاکان ما این جشن ه...
7 دی 1393

سومین سفر کرمان

دخمل نازم از وقتی به دنیا امدی سه دفعه به زادگاه مامانی رفتی.. وقتی به کرمان میرم و با روی گشوده و پر از مهر مامان و بابام روبه رو میشم انگار وارد بهشت شدم.. خدا انشاالله همیشه تن پدر و مادر عزیزم سالم باشه... اما از جریان سفر بگم.... سفر یهویی... سفری که بابا مهدی یهو گفت پاشید راه بیفتیم بریم... سفری که واقعا برام خوشایند بود با اینکه کلی برنامه هام رو بهم میریخت از جمله وقت آتلیه.. تولد سارینا.. قرار بود تولد دخملی هم 5 دی بگیرم که متاسفانه کنسل شد..... پنجشنبه 27 آذر ماه بود ... صبح من برای عصب کشی دندان به دندانپزشکی رفتم و بابا مهدی پیش دو تا فرشته هام موند..حدودا ساعت دوازده و نیم ظهر بود که به خونه برگشتم و بابا همون موقع بیرون...
6 دی 1393
1094 20 10 ادامه مطلب

اولین چادر

دختر قشنگم برای اولین بار روز اربعین چادر سرت کردی... چادری رو که مادر جون پارچه اش رو برای روز دختر بهت هدیه داده بود و خاله فروز عزیز برایت دوخته بود.. اما اصلا سرت نکرده بودی تا اینکه روز اربعین داشتم کمدت رو مرتب میکردم که چشمم به چادرت خورد و سرت کردم و بابا مهدی رو صدا کردم که ببینتت که چقدر ناز شدی.. بابا هم کلی ذوق کرد و با موبایلش کلی ازت عکس گرفت...     قربونت برم که با چادر شبیه خانم جلسه ای ها شدی                 عزیزمی..  فرشته ی خونمی عاشقتمممممممم خدا حافظ و نگهد...
23 آذر 1393
1178 18 21 ادامه مطلب

روزمره های دخملی در آستانه یکسالگی

گل همیشه نازم وقتی که فکر میکنم و در اطرافم دقت میکنم میبینم کارهایی که انجام میدهی و ما اسمش رو شیطنت میزاریم در نهاد همه کوچولوهایی که همنسن تو هستند کم و بیش وجود دارد تا بتونند دنیای کوچیک اطرافشون رو کشف کنند و این هم مرحله ای از رشدتونه که باید بهش بها داده بشه  مثلا دوست داری در همه کشوها و کابینت ها رو باز کنی و وسایلش رو بیرون بریزی یا اینکه دوست داری با سیم و شارژر موبایل بازی کنی یا اینکه علاقه داری اسباب بازیها رو بهم بریزی و هر کدوم رو با دهنت تست کنی... عزیزم  با این کارها موقعیت ذذذذذذذررررررررهات رو کشف و درک میکنی.... خوشحالم برای این کشف و درک...   خدایا به خاطر لمس تمام این لحظات شیرین دخترم تو ...
14 آذر 1393

عکسهای ده تا یازده ماهگی

شیرین ترینم مدام دوربین به دستمه و دارم تک تک لحظاتت رو ثبت میکنم...این روزها خیلی خواستنی تر شدی... این روزها رو دوست دارم.. این روزها داره به سرعت سپری میشه و تنها این عکسها و خاطرات هستند که ثبت میشه و میمونه... دوستت دارم دخمل نازم   خیلی دوست داشتی سوار دوچرخه دادا علی بشی که شدی     اینجا تازه میخواستی قدم برداری.. اوایل ده ماهگی     باغ وحش (اردوی مهد دادا علی) تبسم و تمساح یهویی     اصلا پستونک نمیخوری اما رفتی از تو اسباب بازیها پیدا کردی و دهنت گذاشتی     عاشق اینطور نشستنتم داری نو...
8 آذر 1393